شهید سعید قره داغی، جوان 26 ساله ای که 6 ماه پس از عقد در بمباران سازمان بسیج به شهادت رسید. روایت برادرش از زندگی پاک و شهادت غرورآفرین او را بخوانید.

زندگینامه شهید سعید قرهداغی؛ داماد ششماههای که به حجله شهادت رفت
شناسنامه شهید
-
نام کامل: سعید قرهداغی
-
تاریخ تولد: ۱۹ دی ۱۳۷۸
-
سن شهادت: ۲۶ سال
-
تاریخ شهادت: ۲ تیر ۱۴۰۴
-
محل شهادت: سازمان بسیج در پی بمباران رژیم صهیونیستی
-
وضعیت تأهل: متأهل (۶ ماه از عقدش گذشته بود)
روایت زندگی از زبان برادر
حامد قرهداغی، برادر این شهید بزرگوار، خاطراتی تأثیرگذار از شخصیت و مسیر زندگی سعید را روایت میکند:
۱. کودکی و علاقه به خدمت
سعید از کودکی عاشق خدمت در لباس نظامی بود. در کلاس اول ابتدایی وقتی معلم از آرزوهای بچهها پرسید، او گفت: «میخواهم پلیس شوم!». این علاقه او را به بسیج کشاند و در نوجوانی بهعنوان فرمانده پایگاه بسیج امامزاده موسی واوان فعالیت کرد.
۲. اخلاق و ویژگیهای منحصربهفرد
-
خانوادهدوست: با وجود سن کم، مسئولیتپذیر و مراقب والدین بود.
-
محبوبیت در جمع: با اخلاق مهربان و احترام به بزرگترها، چهرهای دوستداشتنی داشت.
-
دوستان خاص: فقط با بچههای مسجد و هیئت معاشرت میکرد.
۳. عشق به ازدواج و برنامههای ناتمام
سعید ۶ ماه قبل از شهادت عقد کرده بود و قرار بود بعد از محرم و صفر زندگی مشترکش را آغاز کند. حتی:
-
ثبتنام برای خانه سازمانی
-
برنامهریزی سفر کربلا به عنوان ماه عسل
اما تقدیر چیز دیگری بود...
۴. پیشبینی شهادت
شب قبل از شهادت به مادرش گفته بود:
«دوست داری شهید شوم؟»
و عکسی را نشان داده بود: «اگر شهید شدم، این را بنر کنید!»
روز شهادت؛ وداعی ناگهانی
-
صبح دوم تیر، سعید و حامد با هم به محل کار رفتند.
-
ساعت ۱۱:۴۵ صبح، بمباران آغاز شد و ساختمان سازمان بسیج ویران شد.
-
پیکر سعید پس از ۲۴ ساعت از زیر آوارها پیدا شد.
وصیت مادر شهید در مراسم تشییع:
«سلام بر اباعبدالله... پسرم سرباز ولایت بود. مادر شهادتت مبارک! بشکند دستانی که تو و برادرانت را پرپر کرد!»
یادگاران شهید
-
همسر شهید: شقایق (داماد ششماهه خانواده)
-
والدین: پدر و مادری انقلابی که با عزت شهادت فرزندشان را پذیرفتند.
-
برادران: ۴ برادر که سعید کوچکترین آنها بود.
شهید سعید قرهداغی نماد نسلی است که عشق به خدا را بر همه چیز ترجیح داد. او به جای سفر کربلا، به دیدار حسین (ع) شتافت و نامش در دفتر شهدا ثبت شد.
«ما اهل کوفه نیستیم که علی را تنها بگذاریم...»
