اشعار استاد شهریار ترکیبی از عشق، غم، امید و دلدادگی است که در قالبی ساده اما عمیق بیان میشود. دوبیتیها و غزلهای کوتاه او الهامبخش عاشقان و اهل دل بوده و هنوز هم برای استوری، کپشن و دلنوشتهها جذابیت ویژهای دارند

۲۰ شعر کوتاه از شهریار
1. آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
2. عاشقی پیداست از زاری دل - نیست بیماری چو بیماری دل
3. به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا - که این دو فتنه به هم میزنند دنیا را
4. دل به امید صدایی که مگر در تو رسد - نالهها کرد در این کوه غریبی فریاد
5. تویی که مهر وفا میکنی ولی بیمن - به کوی دیگری اکنون نشستهای با او
6. دل هر ذره را که بشکافی - آفتابیش در میان بینی
7. روز هجران و شب فرقت یار آخر شد - زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
8. در دل و جان خانه کردی عاقبت - هر دو را دیوانه کردی عاقبت
9. یار بیپروای من، بیوفای دلربا - میکُشد با جور خود، عشق مرا رسوا چرا؟
10. به خدا تا نرود جان ز بدن - بوی تو از نفس من نرود
11. من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید - قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
12. غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم - به شهر خود روم و شهریار خود باشم
13. ای وای اگر من از تو غافل بشوم - یک دم به دل تنگی قاتل بشوم
14. ای که از چشمم به دل، راه نداری چه کنم؟ - دلبرم! مهر تو چون ماه نداری چه کنم؟
15. تو که آتش به دل عاشق شیدا داری - رحم کن، بر من و بر حال زلیخا داری
16. چشم من کور اگر جز تو تماشا بکند - دل من مرده به جز مهر تو سودا بکند
17. بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم - هرچه میخواهد دل تنگ بگو گوید بادا
18. کار دل نیست به جز غم کشی و غم خوردن - ای خوشا دل که در او نیست غمی جز عشق
19. هر شبم با غم هجران تو همراز بود - روزها با غم دل، صحبت و دمساز بود
20. گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست - در و دیوار گواهی دهد آری، آری